۱۳۸۵ اسفند ۸, سه‌شنبه

همایش زن و زندان




انجمن دفاع از حقوق زندانیان" به مناسبت فرا رسیدن روز جهانی زن، همایش " زن و زندان" را با هدف بررسی حقوق زنان زندانی برگزار می نماید، بدین وسیله از تمامی علاقمندان جهت شرکت در این همایش دعوت میگردد.
زمان: چهارشنبه، 85/12/16
ساعت: 15-19
مکان: تهران، خیابان طالقانی، جنب سینما فلسطین، خیابان برادران مظفر، پلاک 88

۱۳۸۵ اسفند ۴, جمعه

احمد باطبی

نمی دونم باید چی بنویسم به روزی فکر می کنم که خبر فوت اکبر محمدی تو زندان رو از دوستم پشت تلفن شنیدم .مث یخ سرد شده بودم و به گریه های سمیه بیچاره. الان چه حالی داره ؟ هیچ کس نمی تونه بفهمه
کاش می شد کا ری کرد. کامنت های وبلاگم رو باز می کنم . دوستان نامه ای نوشتن برای احمد . کار خیلی قشنگیه امضاش می کنم و
آرزو می کنم که هرچه زودتر بیاد بیرون و خودش هم بخوندش اما فقط همین ؟ کاش می شد کاری کرد

دولت رانتیر

وقتی در جلسه گروه مطالعات زنان انجمن جامعه شناسی ، شهلا لاهیجی علت عدم گسترش جنبش زنان در میان همه اقشار جامعه را ، عدم ورود زنان ایران برخلاف زنان غربی به بازار کار معرفی کرد ، همه با او موافق بودیم .
اما چرا زن ایرانی وارد بازار کار نشده است ؟ در اقتصادی که مبتنی بر رانت نفت است ، نه تنها نیروی کار ارزشمند نیست ، بلکه هر فردی نان خور اضافی است که دولت باید شکمش را سیر کند. در چنین شرایطی علاوه بر اینکه مانند غرب به خصوص در زمان جنگ جهانی دوم ، به نیروی کار ارزان زن نیازی نیست ، بلکه حتی برای مردانی هم که در تفکر مردسالار نان آور خانه تلقی می شوند و باید با کار در عرصه عمومی زندگی اهل بیت ! خود را تامین کنند ، نیز فرصت اشتغال وجود ندارد.
اگر این روزها پیدام نیست ، بد قول شده ام و از همه کار و زندگی ام هم افتاده ام، به خاطر این است که دارم در سایت ایران انرژی کار می کنم .ما در سایتمان از همین اقتصاد نفتی و تاثیرش روی جنبه های مختلف زندگی صحبت می کنیم .
لینک وبلاگ سردبیرمون(مهدی افشارنیک) ـ که برخلاف شخصیت شوخش تو وبلاگش خیلی جدی می نویسه ـ و سایتمومن رو اضافه کردم. سر بزنید.

۱۳۸۵ بهمن ۲۵, چهارشنبه

اینجا کلانتریه !

این قدر گیجم که موبایلم رو تو تاکسی جا می ذارم و این قدر زنگ می زنم تا بالاخره جواب می ده . می گه می تونه موبایلم رو بیاره، اما باید کرایه ش رو بدم. ازش تشکر می کنم و جلوی کلانتری سر کوچمون باهاش قرار می ذارم.
ساعت یک ربع به 10 شبه . فکر می کنم خیلی آی کیو به خرج دادم که جلوی کلانتری قرار گذاشتم . اما گذشت زمان نشون می ده که اون قدر ها هم باهوش نیستم. تاکسی تا ده و نیم لفتش می ده . کلی ماشین جلوی پام نگه می داره و هر کسی یه جوری سر صحبت رو باز می کنه. بعضی ها هم اون طرف خیابون یا چند قدم پایین تر 5 -6 دقیقه منتظر می مونن. یه موتوری نگه می داره و می گه بیا بالا . داد می زنم : احمق اینجا کلانتریه. موتوری می ره.
اعصابم حسابی خورد شده. بالاخره سرباز وظیفه بیرون می یاد و با لحن بدی می پرسه :‌منتظر کسی هستین ؟
با غیظ جواب می دم :‌آره .
به جای اینکه حال این مزاحما رو بگیره به من گیر داده . سرباز وظیفهه سیگارش رو از دکه ای که کمی اون طرف تر قرار داره می خره و بر می گرده. بالاخره بعد از کلی انتظار سرو کله تاکسی پیدا می شه و موبایلم رو می یاره.
یادم می افته این کلانتری همون جاییه که تابستون سرباز وظیفه ای که نگهبان دم درش بود، از اون طرف خیابون داد زد : چه دختر خوشگلی و وقتی رفتم تو کلانتری تا ازش شکایت کنم . افسرش بهم خندید و اون یکی سرباز وظیفه هم طرف رفیقش رو گرفت و گفت : با شما نبود.
اون روز غیر از من و اون دوتا سرباز هیچ کس تو اون خیابون نبود.
هنوز هم با وجود تمام متلک هایی که از مامور ها شنیده ام ، با وجود کمک هایی که بهم نکرده ان ،با وجود گیرهای بی خودی که بهم داده ان، با وجود خشونت هایی که تو تجمعات ازشون دیده ام و با وجود چهار روزی که بازداشتم کرده ان، همیشه ازشون آدرس می پرسم و همیشه کنار ایستگاهها شون قرار می ذارم .

دلهرهای ایرانی

1...
چند روز پیش ،اطلاعات سپاه ریخت تو دفتر نشریمون، هر چی هارد کامپیوترو سی دی و نوار و کاغذ بود جمع کرد، برد.ظاهراً داشتن اموال شرکت طراحی سایتی رو می گشتن که دفترش با ما مشترک بود. مسئول فنی شون رو هم بازداشت کردن . هیچ کس نمی دونه چرا . می گن این گشتن ها تو دفاتر طراحی سایت عادیه!
همه مطالبمون رو بردن . جهنم می شینیم از اول تهیه شون می کنیم.
2...
یکی از دوستام زنگ می زنه که برم پیشش کارم داره . قبول می کنم .اما کارم که طول می کشه، زنگ می زنم می گم اگه کار خاصی نداری من نمی یام. چند دقیقه بعد تملس میگیره:‌چی شده؟ من اون موقع تو جلسه بودم.
-هیچی کار دارم نمی یام.
می گه : نگران شدم. مسخره اش می کنم که خیلی بی خود نگران می شه. تعجب می کنم آدم زندان رفته ای به سن اون که نباید ازین فکرای بی خود بکنه. تازه ادعاش هم می شه که خیلی دل گنده اس.
می گه که من خیلی شیطونم و تازه تو ایران آدم باید همیشه نگران باشه.
-نمی دونم شاید..
3..
بچه ها می گن سرور سایت کمپین فیلتر شده! مگه می شه ؟ سرور که خارج کشوره. یکی از دوستام زنگ می زنه معلوم می شه که اشکال فنیه و درست می شه. ربطی هم به فیلترینگ نداره.خیالم راحت می شه . نمی دونم شاید آدم تو ایران حق داشته باشه که همیشه نگران باشه.
4...
یاد حرفهایی می افتم که تو کارگاه یونیسف به اون آموزشگر خارجی و چند روز بعدش هم به اون خبرنگار خارجی گفتیم. گفتیم که هیچ تصوری از آینده نداریم . که هر روز صبح که از خواب پا می شیم ، باید خوشحال باشیم که سایتی فیلتر نشده ، نشریه ای توقیف نشده ، کسی بازداشت نشده و..الآن که فکر می کنم می بیبنم حتی باید خوشحال باشیم که احمدی نژاد بخش نامه جدیدی مثلاً در مورد ساعت کار خانم ها صادر نکرده و مجلس هم طرح هایی مثل طرح سهمیه بندی جنسی رو مطرح نکرده.
5...
وقتی یکی از بچه ها از ترس بی دلیل مردم تعجب کرده بود، گفتم :" تو ایران هر کس که کمتر با این فضاها سر و کار داشته باشه ،بیشتر می ترسه". همه سیستم ها ی امنیتی دنیا خودشون رو وحشتناک تر از تون که هستن نشون می دن. گفتم که "مثلاً‌احمد باطبی اصلاً ازین توهم های الکی نداشت . " شاید هم بهتر باشه محتاط باشیم . احمد هم با اون دل گندگی اش ، وقتی که موقعیت اش رو داشت ، اون قدر دس دس کرد که..
بگذریم.
6...
چشمامو می بندم تا بخوابم. فردا صبح چه اتفاقی می افته ؟ نمی دونم. حتی پوزیتیویستی مثل رفیع فر هم می گه غربی ها اگه راس می گن بیان ایران رو جامعه شناسی کنن. اروپا و آمریکا که همه چیزشون رو نظم و ترتیبه که جامعه شناسی شون کاری نداره. تو ایران که هیچ چی حساب –کتاب نداره ، جامعه شناسی کردن هنره!