۱۳۸۶ فروردین ۱۷, جمعه

سیزده بدر کمپینی :بازداشتی های داوطلب!




خودکار سبز ناهید توی کیف من است و ناهید جایی آخر دنیاست .

ناهید را چند ماهی بیشتر نیست که می شناسم . در جلسات حلقه مطالعات زنان انجمن جامعه شناسی می دیدمش و بیشتر از آن در کمپن . دوستش داشتم با لباس های خاصش و لغات فرانسه ای که ناخوداگاه میان کلامش می آمد. وقتی چهارشنبه صبح من و او برای جمع آوری امضای گروهی سیزده بدر راه افتادیم , خوشحال بودم که می توانیم بحث های جامعه شناسانه مان را دونفری پیش ببریم و معنای فارسی اصطلاحات فرانسوی اش را به یادش بیاورم. ما با هم عصبانی شدیم , با هم به وجد آمدیم , با هم غرغر کردیم , کلی امضا جمع کردیم و دست آخر ظهر , وقتی دیگر کاملاً خسته شده بودیم و غیر از غذا به هیچ چیز دیگری فکر نمی کردیم , پارک لاله را به طرف بلوار کشاورز پایین رفتیم تا چیزی برای خوردن پیدا کنیم .اما با دیدن چند نفر از بچه های کمپین که کنار استخر نشسته بودند, توقف کردیم. سارا ایمانیان می گفت که شوهرش و محبوبه حسین زاده و سوسن طهماسبی را بازداشت کرده اند . هیچ چاره ای نداشتیم جز اینکه هر چه زودتر به بقیه هم خبر دهیم و پارک را ترک کنیم . اما قبل از اینکه فرصت کنیم , برادران سر رسیدند. انتظامات لباس شخصی پارک دوره مان کرده بود و امضا ها را می خواست . آنها حتی نمی دانستند که ما چرا امضا جمع می کنیم . فقط به آنها گفته شده بود که گروهی برای امضا جمع کردن می آیند این جا و شما آنها را بازداشت کنید . آنها هم که دو نفر از بچه ها را در حال جمع کردن امضا دیده بودند و تعقیبشان کرده بودند, با بیسیم شان به نیروی انتظامی اطلاع دادند که دو نفر را دستگیر کرده اند و سعی کردند دو نفری را که در حال جمع کردن امضا دیده بودند , با خود ببرند .
سارا که مرتب می پرسید که شوهرش را کجا برده اند, بلند شد و گفت :«چون شوهرم رو بردین ,منم می یام !» آنها هم خیلی خونسرد گفتند:«خوب یه نفر دیگه هم بیاد .» انگار فقط برایشان مهم بود که دو نفر را ببرند, چون اطلاع داده بودند که دو نفر را دستگیر کرده اند .
ناهید هم شاکی بود که:« چرا هر بار بازجو هاتون به ما می گن با کمپین مشکلی ندارین اما دوباره ما را بازداشت می کنین ؟ مگه با شما هماهنگ نمی کنن ؟ من هم میام می خوام صحبت کنم ! آخه این چه وضعیه ؟»
بالاخره سارا رفت ببیند که شوهرش را کجا برده اند و ناهید هم رفت تا با آنها صحبت کند ! بازداشتی ها داوطلب شده بودند !
ما هم رفتیم پارک ساعی و به امضا جمع کردن ادامه دادیم . بدون ناهید و بقیه بچه ها . اما با خودکار سبزش . امضا های مردم تاییدی بود بر جمله ای که ناهید از صبح بارها تکرار کرده بود : فرهنگ جامعه ما جلوتر از قانون ماست .
خوشبختانه سارا و همسرش فردا آزاد شدند , سوسن را هم که اصلاً نگرفته بودند . سعیده امینی را گرفته بودند که او هم با سارا و همسرش آزاد شد. اما ناهید و محبوبه رفتند جایی که آخر دنیاست .
به بازداشت پاییزم فکر می کنم و همسلولی هایی که غم هایشان را در آغوشم گریسته بودند و آغوش محبوبه که همیشه برای گریستن باز بود . محبوبه که فردای آزادی ام در کارگاه آموزش نرم افزار اسپیپ کنشگران به عنوان روزنامه نگار به ما درس می داد , همه تلاشش را کرد تا بعد از ظهر که از کنشگران بیرون می روم تمام درد هایم را در آغوش پر مهرش گریسته باشم و تمام حرف هایم را برای او _برای او که می فهمید _گفته باشم . حالا کنشگران پلمپ شده و محبوبه حتماً دارد گریه می کند برای زنانی که تمام غم دنیا در نگاهشان است , هیچ پناهی ندارند و با او سر سفره نشسته اند یا کنارش خوابیده اند. برای زنانی که زندگی اش را وقف آنها کرده و من همچنان خودکار سبز ناهید را به سمت زنان و مردانی دراز می کنم که روی چمن های پارک کنارم نشسته اند و می خواهند به تبعیض جنسی بگویند : نه .

۳ نظر:

Unknown گفت...

سلام خانم پیغمبرزاده...راستش من تا الآن نمیدونستم شما وبلاگ هم می نویسید...خبر تعلیقتون رو تو وبلاگ نسرین خوندم...رفتارهای مسئولین وزارت علوم و دانشگاهها واقعا چندش آور شده...به هر حال امیدوارم موفق باشید...محبوبه و ناهید هم آزاد شدن...خیلی از این بابت خوشحالم...بهتون لینک دادم...ولی گمونم خیلی کم می نویسید...امیدوارم مرتب تر بشه.

Unknown گفت...

ahan... rasti inam webloge mast,khastid sar bezanid:
http://iranmehrdaily.blogfa.com

ناشناس گفت...

سلام
بالاخره گرفتمت!!
تو هم با این ادرس وبلاگت،
اخر اختصاره!!