۱۳۸۶ خرداد ۳, پنجشنبه

از زندگی عقب می مونم

1-زندان
درسته که تو وبلاگم هنوز چیزی در مورد زندان ننوشتم ، اما یه گزارش کامل نوشتم که وقتی چاپ شد لینکش رو اینجا می ذارم و یه سری از چیزهایی رو که نتونم اونجا منتشر کنم تو وبلاگم می نویسم .فعلاً دارم سعی می کنم که هر جوری هست گزارشم رو تموم کنم و ببینم که چه قدرش رو باید به تیغ سانسور سپرد . چه می شه کرد اینجا ایرانه و ناگزیریم از خود سانسوری .
تو زندان که بودم از همه چیز یادداشت بر می داشتم و تصمیم گرفته بودم که چند تا پست دنباله دار با عنوان از دفتر خاطرات یک زندانی بنویسم . ولی چه می شه کرد از زندگی عقب موندم و برای جمع و جور کردن خودم زمان لازم دارم . من هیچ وقت نه وبلاگ نویس می شم و نه روزنامه نگار . چون نمی تونم به ضرورت های به روز بودن تن بدم. اما سعی می کنم به تدریج این دفترچه خاطرات رو منتشر کنم.

2-دانشگاه
ترم بعد برمی گردم دانشگاه . این یک ساله احساس می کردم که فارغ التحصیل شدم . به خاطر همین هم سختمه که دوباره برم سرکلاس .البته باید اعتراف کنم که دلم برای دانشجو بودن هم تنگ شده

3- ایجاد سرویس زنان در ایسنا
یه خبر خوب : ایسنا بالاخره سرویس زنان ایجاد کرد البته نه به صورت مستقل بلکه در کنار سرویس اجتماعی و ان هم فقط با یک خبرنگار یعنی یکی از خبرنگاران حقوقی که خوشبختانه فعال زنان هست رو برای این کار انتخاب کرد .

۶ نظر:

mn1337 گفت...

سلام بر اهلش
معلوم است هنوز گذر پوست متیرا خانم به دباغخانه اوباش نیفتاده اگر روزی گذر افتاد نظر مستطابتان تغییر خواهد کرد این حرفها در زمان چای خوردنه یا روی شنهای کنار دریا خوابیده اید(منزلتان در شمال من اومدم ) و شدید رو شن فکر که وقتی بلند شدی لباسهایت خاکی نشده است

mn1337 گفت...

سلام
البته معنی زندگی با دیدگاههای مختلف مواجه است
در عالم چون هیچ کس خود را باطل نمیداند همین وضع ادامه دارد اما در گذشته بودی یکبار کمیته ضد خراب کار ارباب پدرت را می دیدی امروز وضع فرق می کرد پدرت مدعی است زینب در خانواده مسلمان بدنیا آمده است این مسلمانی هم نسبی است چون فرمود اعراب می گفتند ما ایمان آوردیم گفت بگو شما تسلیم شده اید ایمان در قلبهایتان وارد نشده باید تجربه زنانه کنار بگذاری و تجربه مردانه پیشه کنی

زينب گفت...

من نمیدونم شما کی هستین و منظورتون از تجربه ای مردانه چیه . اما کمیته مشترک ضد خرابکاری رو دیدم که بعد انقلاب هم شد زندان توحید و خیلی ها رو هم اونجا شکنجه کردن . از سال 79 هم کردنش موزه عبرت و همه می تونن برن ببیننش . لطف کنید به پدر من که قبل از انقلاب سه ماه فراری بوده اتهام نوکر شاه بودن رو نزنید. در ضمن من نفهمیدم که میترا این وسط چی کاره است ؟

mn1337 گفت...

با سلام
رفتید تو کمای سیاسی

عطیه وحیدمنش گفت...

سلام
من فکر می کنم زندگی عرصه ی معاملات روزمره مان است
تو برای باورهایت و رسیدن به آنها هزینه ای پرداخت کردی که مسلما هزینه ی بالایی بوده است
(کلمات بیشتر وقتها نسبی هستند)
و تجربیات ارزشمندی را هم کسب کرده ای

حالا خوب است که تیتر رو عوض کنی و بنویسی که از زندگی عقب نخواهی ماند
بهتر نیست دوست من ؟

manandU گفت...

سلام زینب عزیز
اگر موافقی تا آزادی دانشجویان در بند پلی‌تکنیک، اسم وبلاگ‌ات را به "تا آزادی پلی‌تکنیکی‌ها" تغییر بده.
موفق باشی.
مهرداد بزرگ
http://enzeva16.blogfa.com