انگیزه اصلی من برای نوشتن این وبلاگ تجربه آزاردهنده هر روزه ام از مزاحمتهای خیابانی بود . تجربه ای که تابستان امسال به اندازه همه عمرم درگیرش شدم .خانه مان در کرج تا کتابخانه ای که برای خواندن برای فوق لیسانس می رفتم پیاده فقط ده دقیقه فاصله داشت اما این ده دقیقه مثل ده سال می گذشت . تمام مسیر مکان ها عمومی فرهنگی بود : کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، مدرسه، معاونت فرهنگی هنری شهرداری، پارک و کتابخانه . اما چون تابستان بود خیابون خلوت بود . ماشین هایی که از خیابان می گذشتند می ایستادند و یا همین طور که عبور می کردند رکیک ترین کلمات را نثارم می کردند . عابرین پیاده بدتر بودند چون علاوه بر زبان ، بدن هم داشتند درپیاده روی باریک به دیوار می چسبیدم اما از بدن لعنتی شان در امان نمی ماندم . حتی پسرهای دورگرد نان خشکی و نگهبان دم در کلانتری سر کوچه مان، پسرهای کتابخانه و بچه های محله هم چیزی می گفتند .هیچ کس محبتش را ازمن دریغ نمی کرد.
خواهرم معتقد بود که باید دفاع شخصی یاد گرفت و حسابشان را رسید و از دخترهایی می گفت که کمربند مشکی داشتند و پسرهایی را که می خواستند آنها رابدزدند حسابی زده بودند اما من به یاد دوستم می افتادم که وقتی پسری را که مزاحمش بود ،زده بود آنقدرکتک خورده بود که خون ریزی داخلی کرده بود.هر چقدر هم که حرفه ای باشید ممکن است طرف شما از شما قوی تر باشد . نمی توانید پیش بینی کنید که با چه کسی طرف هستید. در ضمن من حاضر نیستم این ورزش های رزمی خشن را یاد بگیرم.
یک سری توصیه هایی برای برخورد با مزاحمت خیابانی در سایت ها و کتابهای خارجی وجود دارد که بعضی هایشان هم ترجمه شده اند. اما رعایتش مستلزم تجربه دائمی دلهره است امتحان کنید . از سایه خودتان هم می ترسید.بعضی هایشان هم درفرهنگ ما غیر قابل اجراست مثلاً فمنیست های آمریکایی که از مزاحمین عکس می گیرند ودر سایت می گذارند. فقط تصور کنید اگر یک پسر ایرانی متوجه شود که دارید از او عکس می گیرید چه کار می کند . می توانید مثل آن دختر آمریکایی که مردی درباره اش به دوستش گفته بود چه دختر خوشگلی، بگویید از کسانی که فکر می کنند من خوشگل هستم عکس می گیرم ؟ دیگر ولتان نمی کند. تازه ممکن است فکر کند شما می خواهید عکس را به اختیار دارتان!(پدر، برادر، شوهرو..) نشان دهید یا شکایت کنید. دیگه بدتر.
استاد آسیب شناسی مان هم به قول خودش به عنوان پدر چهار تا دختر کلی توصیه های ایمنی و دفاعی به ما کرده بود. در دسته کلیدتان، کلید پایه بلند بذارین وقتی سوار تاکسی می شین دستتا ن درکیفتان باشد اگر خواستند شما را بدزدند بکنیدش تو چشم یارو! یا اسپری گاز اشک آور تو چشمش بزنید. استاد کور میشه ! خب بشه حقشه . استاد پلیس می یاد می گیرتمون . خب پلیس رو هم میزنیم . بهتر از اینکه لخت مادرزاد وسط بزرگراه ولتون کنن حالا تاکی 110 بیاد جمعتون کنه . شاید حق با استاد باشد و این بهتر از اون گزینه باشد . ولی افسانه نوروزی و دیگران را پلیس زد و آن ها نتوانستند کاری بکنند . اما استاد حرفهای واقعه بینانه ای هم می زد . می گفت این کلاس های آمادگی شخصی فقط به درد این می خوره که وقتی با برادرتان دعوا می کنید یه لگد به دیوار بزنید که بترسه. اما وقتی می خوان بدزدندتون اگه پاتون رو ببرین بالا تازه یارو به مقصودش می رسه .
سعی کردم علت این مزاحمت ها را بفهمم تا راه حل درستی برای آن پیدا کنم . خب آنچه که با رها شنیده ایم این است که که ما ایرانی ها به علت جدایی دو جنس ، یادنمی گیریم که چگونه باید با جنس مخالف ارتباط بر قرار کنیم با دنیا های ذهنی هم بیگانه ایم . جامعه به ما فرصت برقراری رابطه های عاشقانه انسانی و پیدا کردن دوست یا همسر مناسب را نمی دهد . افراد درروابط شان موفق نیستند بنابراین حتی افرادی که همسر یا دوست دارند هم گرفتار همین عقده های جنسی اند . اما چرا فقط مردها زنان را تحقیر می کنند و نه برعکس ؟چون فرهنگ مردسالارانه به مردان می آموزد که زنان ضعیفه گانی پیش نیستند . آنها فقط ابژه لذت های مردانه اند.به قول مالوی سوژه نگاه خیره مذکراند. آنها دیگری اند بنا براین نمی توان با آنها روابطی انسانی برقرار کرد . اثبات مردانگی مرد در گرو تسلط بر زنان و کام جویی ازآنان است . چیزی که در جریان جامعه پذیری از طریق پرنوگرافی و لطیفه ها جنسی به آنها آموخته می شود. به نظر می رسد یکی از مراحل ضروری بالغ شدن مردان مزاحمت خیابانی و تحقیر زنان جلوه داده می شود. چیزی که به طور ضمنی با مزاحمت های خیابانی در حضور پسر بچه ها وحتی گاه بسیار صریح تر به آنها آموزش داده می شود. .وقتی از جلوی سوپر سر کوچه مان می گذشتم این آموزش را به طور واضح دیدم . پسر جوانی پسربچه یک ساله ای را بغل کرده بود و از مغازه بیرون می آمد به من نگاه کرد وبعد به بچه گفت بلدی متلک بگی هان ؟ بلد نیستی ؟! زنان در این تفکر موجودات ضعیفی اند که قادر به دفاع از خود نیستند . جامعه نیز از آنها دفاع نمی کند . همیشه می توان این طور وانمود کرد که زنان خود خواهان این رابطه بوده اند.هر چه که پوشیده باشندو هر طور که رفتار کرده باشند. براون میلر معتقد است که وقتی فرهنگ مردسالارانه زنان را به لحاظ جنسی منفعل و پذیرنده تعریف می کند ، به نظر منطقی می رسد که رفتار بی تفاوت یک زن بیانگر علاقه جنسی او تفسیر شود. پسرها هم که خب مردندو نیازهای طبیعی دارند وقتی دخترها این جوری بیرون می آیند تحریک می شوند و از این حرفها . خب به نظر می رسید کاری که باید بکنم این است که این تصور مردان را تغییر دهم اما در جامعه ای که همه امکانات به صورت شبانه روزی در خدمت اشاعه این فرهنگ مردسالار اند ، چه کار می توان کرد . برای مزاحمین خیابانی توضیح دهم که که انسانم که این تحقیرها تنها به زنان آسیب نمی زند بلکه مردان را نیز از روابط انسانی محروم می کند؟ یکی از پسرها می گفت که وقتی از کنار دخترها رد می شودمی ترسد دخترها بی دلیل دادو بی داد راه بندازندو مردم هم حرف دخترها را باور می کنند . تا به حال خودتان چند بار دچار این سوء تفاهم شده اید ؟ وقتی شب و روز مزاحمتان می شوند طبیعی است که فکر می کنید همه می خواهند مزاحمتان شوند.فهماندن این موضوع به پسرها کاملاًغیر عملی است. حتی اگر امکانات هم داشته باشیم سال ها زمان می برد. در برابر این تجربه های تلخ روزمره چه کنیم ؟ فکر کردم باید به مردان بیاموزیم که ضعیف نیستیم که از خودمان دفاع می کنیم این باعث می شود که مردم با تحقیر و سرزنش به مزاحمین نگاه کنندو آنها بفهمند که جامعه عملشان را تایید نمی کند. ولی چگونه جواب توهین های شان را بدهم شخصیت خودم را پایین می آورم و با آنها یکی می شوم اصلاً در برابر توهین های متنوعی که به کار می برند چه توهین همسنگی برای یک پسر وجود دارد ؟ برای خودش تقریباً هیچ چیز .در فرهنگ ما، دختران قادر به تحقیر مردان نیستند. تنها راه،توهین به نوامیسشان است که خود بازتولید همین فرهنگ مردسالارانه است . پس چه کار باید بکنم . برخورد فیزیکی . آنقدر عصبانی بودم که تمام خطرها و تمام توجیهاتی را که این پسران را قربانی جامعه می دانست ،فراموش کردم . کنار باغچه های پیاده رو ها پر از سنگ بود . سنگ ها را به طرف ماشین ها و مزاحمین عابر پرت می کردم .با کیفم می زدمشان. سعی می کردم از تمام ابزارهای موجود برای وارد آوردن فشار به مزاحمین استفاده کنم مثلاًبه افسر نگهبان پاسگاه مقابل کوچه مان گفتم که سربازوظیفه دم در به من متلک گفته اما واکنش او فقط خندیدن و جدی نگرفتن موضوع بود. به پسرهای محله مان می گفتم که به دخترهای محله خودشان متلک نگویند .چون می توانند به مادر پسرها شکایت کنند یا به پدریا شوهرشان بگویند تا حساب آنها را برسند. این کار به معنای یک جنگ واقعی بود. تازه داشتم متوجه می شدم که چقدرمزاحمین خیابانی زیادند. تا این که یک شب ماه رمضان وقتی تازه اذان گفته بودند، در حالیکه آبمیوه می خوردم به ویترین مغازه نگاه می کردم .پسری که کنارم ایستاده بود خیلی بد نگاهم می کرد . خودم را برای مقابله با او آماده کردم با تمسخر گفت آبمیوه می خوری؟ به من هم می دی؟ من که یک سال پیش وقتی پسری ازم بستنی خواسته بود بستنی را به پیراهنش زده بودم ، آبمیوه را به صورتش ریختم . معطل نکرد و با مجله لوله شده ای که دستش بود به صورتم زد .نمی دانم چه فحشی دادم . ولی یادم است که مردم نگاهمان کردند و وقتی خیالشان راحت شد که چیز تماشایی وجود ندارد به راه خود ادامه دادند. برای یک لحظه یاد دوستی افتادم که خونریزی داخلی کرده بود . راهم را کشیدم و رفتم به پشت سرم نگاه کردم پسر هنوز آنجا ایستاده بود. آنقدر ها هم دردم نگرفته بود . اما وقتی سوار تاکسی شدم گریه می کردم به خودم آمده بودم کارم در یک هفته گذشته اشتباه بود. دیگر نباید تکرارش می کردم . چند وقت پیش دوستی به من گفت که می خواهند یک کمپین هم برای مقابله با مزاحمت خیابانی راه بیندازند . فکر میکنم راه حل خوبی باشد.معذرت می خوام که پستم طولانی شد.
۱۳۸۵ آبان ۱۳, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر