دیروز ، خیلی روز هیجان انگیزی بود. ما دخترهای دانشگاه تهران با بهاره هدایت به عنوان دبیر کمیسیون زنان تحکیم صحبت کردیم طبق معمول همه بچه ها نیومده بودند اما بحث خوبی بود . قرار جلسه های ثابت هفتگی گذاشتیم . سه شنبه ها ساعت 5 انجمن علوم اجتماعی . اگه بچه ها کارو جدی بگیرن تا چند ماه دیگه می تونیم تو همه شهرها حسابی فعال بشیم . تحکیم با وجود این همه عیب و ایراد فقط یه حسن داره اون هم شبکه سازمان یافته سراسری تو کل کشوره . یه فرصت خوب برای دخترهای تو سری خور دانشجو که به خودشون کمک کنند.
اما جالب تر از اون برنامه بچه های سنتی انجمن برای 18 آبان روز،آزادی بیان بود که مدرن ها سعی کردند تو این جلسه نسبت به تعلیق انجمن های بعضی دانشکده ها ، به رسمیت شناخته نشدن انتخاباتشون ،ندادن مجوز به برنامه هاشون ، کودتا در انجمن ها ، فشارهایی که انجمن دانشگاه تهران که خودش دوره قانونی فعالیتش تموم شده از طریق همکاری با نهاد رهبری ، بسیج و کمیته انظباطی و مصاحبه با روزنامه های دست راستی علیه مدرنها در شرایطی که شدیداً تحت فشارند، به مدرن ها وارد کرده و دو رویی ها وخیلی چیزهای دیگه اعتراض شون رو اعلام کنند و همه چیز رو برای دانشجوها روشن کنند. مدرن ها پارسال می خواستند برای این روز برنامه اجرا کنند اما بهشون مجوز ندادند. 22 آذر هم برنامه روز دانشجو با تاخیر توسط انجمن سنتی برگزار شد که با همین اعتراضات انجمن مدرن روبرو شد. ولی امسال بچه ها برخلاف پارسال نتونستند تریبون بگیرند . چند وقت پیش توی یه برنامه ای سنتی ها گفته بودند شما فقط شلوغ نکنید و مثل آدم خودشون به بچه ها تریبون داده بودند . ولی دیروز کوتاه نیومدند . مشارکتی ها –آرمین و کولایی- با وجود همه اعتراضات بچه ها سخنرانی شون رو کردند اما آقاجری با وجود اینکه اومده بود سخنرانی نکرد و کدیور هم اصلاً نیومد. دستشون درد نکنه .
از وسط برنامه هر جوری بود خودم رو از لای جمعیت کشیدم بیرون و خودم رو به جلسه ای رسوندم که تشکیل نشد .تقصیر خودمه تا من باشم قول و قرار بچه ها رو اینقدر جدی نگیرم . حیف مراسم به اون جالبی که از دستش دادم . ولی اون جا هم چیزای جالبی بود یه خبرنگار خارجی که با بچه ها صحبت می کرد این خبرنگارا مثل آلیس در سرزمین عجایب مرتباً شگفت زده میشن . مثلاً نمی تونست باور کنه که رئیس یکی از دانشکده ها دانشجوها رو زده و مرتب می پرسید چرا؟ فقط برای اینکه اعتراض کرده بودند؟ بچه ها می گفتند مغزش هنگ کرده .براش توضیح می دادیم که اینجا ایرانه و مثلاً ما مثل دانشجوهای فرانسوی خارج دانشگاه پاتوق ثابت دانشجوهای روشنفکر نداریم و تو کافه هامون نهایتاً بچه هنری ها افه میان. و اینکه وقتی اینجا بیشتر بمونه عادت می کنه.
شب تو مترو خوابم برد. با صدای بلندگوی مترو که ایستگاه گلشهرو اعلام می کرد از خواب پریدم و قبل از اینکه درها بسته بشه از متروکه حالا خالی شده بود بیرون پریدم. وقتی سوار تاکسی بودم تمام مدت فکر می کرم که چقدر متنفرم از اینکه روزی فقط سه ساعت و نیم – چهار ساعت برای رفت و برگشت از خونه به دانشگاه وقت بذارم . تازه فهمیدم که چرا اون دوستم که همیشه از کرج می یومد و می رفت حالش از مترو بهم می خورد. دلم برای خوابگاه با تمام خاطرات بد و خوبش تنگ شده.
شنبه هفته پیش قاضی دیوان عدالت حکمش رو صادر کرده اما هنوز از قسمت تایپ برنگشته که امضاش کنه بر خلاف اون چیزی که معموله به وکیلم هم نمی گن که حکم چیه . می گم مگه میشه ؟ وکیلم می گه گفتم که شعبه 1 خاصه ! خب اینم از شانس ما .
۱۳۸۵ آبان ۲۲, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر