۱۳۸۵ آبان ۱۳, شنبه

براو ببخشائید

چند روز پیش یکی از دوستام اصرار داشت که برم به گه خوری بیفتم چون ارزشش رو نداره (معذرت می خوام جمله اونه ) . یادمه
مسئولین مدرسه مون خیلی متحجر بودن آخه مدرسه ما تو قم وابسته به دانشگاه مفید بود که سهامدار اصلی اش آیت الله اردبیلیه .وقتی مسئولای مدرسه از دستم عصبانی میشدن شعر بر او ببخاشائید فروغ رو که رو میزم نوشته بودم می خوندم .البته نه جلوی اون ها . بنابراین الآن هم تو وبلاگم می نویسمش .
بر او ببخشائید
بر او ببخشائید
بر او که گاهگاه
پیوند دردناک وجودش را
با آب های راکد
وحفره های خالی از یاد می برد
و ابلهانه می پندارد
که حق زیستن دارد

بر او ببخشائید
برخشم بی تفاوت یک تصویر
که آرزوی دوردست تحرک
در دیدگان کاغذیش آب می شود

بر او ببخشائید
بر او که در سراسر تابوتش
جریان سرخ ماه گذر دارد
وعطرهای منقلب شب
خواب هزارساله اندامش
آشفته می کنند

بر او ببخشائید
براو که از درون متلاشی است
اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور میسوزد
و گیسوان بیهوده اش
نومیدوار از نفوذ نفس های عسق می لرزد

بر او ببخشائید
ای ساکنان سرزمین ساده خوشبختی
ای همدمان پنجره های گشوده در باران
براو ببخشائید
براو ببخشائید
زیرا که مسحور است
زیرا که ریشه های هستی بارآور شما
در خاکهای غربت او نقب میزنند
و قلب زود باور او را
با ضربه های موذی حسرت
در کنج سینه اش متورم می سازند.

هیچ نظری موجود نیست: