۱۳۸۵ آذر ۹, پنجشنبه

وسوسه جمع كردن امضا

دوشنبه گفتم من دير برمي گردم . بابا گفت مگه كلاست ساعت چند تموم مي شه ؟ گفتم مي خوام برم سخنراني . داشتم پشت در آپارتمان بند كفشم رو مي بستم كه بابا در را باز كرد و گفت : چيه بازم دانشگاه شلوغ شده ؟ و با لحني ملتمسانه ادامه داد : بابا جون تو رو خدا مواظب خودت باش . خب بابا ست ديگه با دلهره هاي مادرانه برخاسته از تجربه هايي مادرانه. سوار مترو مي شم و امضا جمع مي كنم . با زناني كه مي گويند تا امروز كه با قوانين مشكلي نداشته اند ، درباره مشكلاتي كه ممكن است براي خود آنها يا خانوده شان پيش آيد صحبت مي كنم .با كساني كه قوانين را اسلامي مي دانند ،درباره تغيير احكام اسلامي با توجه به شرايط زمان ، فتواي بعضي علما،‌تجربه تاريخي جنبش زنان در ايران و كشورهاي اسلامي و دستاوردهاشون صحبت مي كنم. با افرادي كه آيه ياس مي خوانند از اميد حرف مي زنم وبه افرادي كه مي ترسند اطمينان مي دهم كه سراغ ما مي آيند نه آنها،‌ به افرادي كه ايراد حقوقي مي گيرند توضيح مي دهم كه بيانيه ما از لحاظ حقوقي دقيق است ،‌ با زناني كه معتقدند زنان همين الان هم سرمرد ها سوارند بحث هاي آماري مي كنم،‌ حتي مجبور مي شوم براي خانمي توضيح دهم كه وضع ما از زنان اروپايي بدتر است و البته قانع هم نمي شود! براي افرادي كه حوصله ندارند ،عينك همراهشون نيست و اونهايي كه سواد ندارند هم طرح را توضيح مي دهم و هم خودم اسم و مشخصاتشان رو مي نويسم ولي براي خانم هاي بي سوادي « با امضاي ضربدري » مجبور نيستم درباره اسلام و تاريخ و اميد و امنيت و.. صحبت كنم به محض اينكه مي شنوند كه ما مخالف اين هستيم كه شوهرشان
بتواند چند تا زن داشته باشد و هر وقت كه خواست طلاقشان بدهد ابراز تمايل مي كنند كه اسم شان را بنويسم.حتي صبر نمي كنند كه توضيحاتم تمام شود . آنها نمي خواهند كه اسم تك تك سازمان هاي غيردولتي ما و افرادي را كه به قول بعضي از خانم ها «رئيس» ماهستند را بدانند . البته آدرس سايت ما را هم نمي خواهند تا درباره طرح بيشتر بدانند ،‌ آدرس سازمان هاي غير دولتي را نمي خواهند تا عضو شوند وشماره تلفن شان را هم نمي دهند تا در كارگاه شركت كنند و امضا جمع كنند . با ما همكاري نمي كنند اما حداقل مي شنوند بهانه گيري نمي كنند و هر دست ياري را كه به سويشان دراز مي شود مي فشارند چون همان زناني هستند كه حرف هاي ما را با گوشت و پوستشان لمس مي كنند. بعد از سخنراني نيره توكلي و ناهيد مطيع درباره جنبش زنان ،‌ با بچه درباره كمپين ، جنبش دانشجويي ، اتفاقات تلخ بسيار و شادي هاي كوچك حرف مي زنيم بعد دوباره در مترو امضا جمع مي كنم و همان حرف هاي قبلي . ذهنم بين كميت و كيفيت امضا ها تاب مي خورد،‌دلم مي خواهد ساعت ها به درد دل تك تك كساني كه كمك مي خواهند گوش كنم يا حداقل به كسي يا جايي معرفي شان كنم و به اين فكر مي كنم كه اينقدر پول نداريم كه بخواهيم به هر كس يك دفترچه آموزشي بدهيم ، كه دفترچه بيانيه نيست كه هر كس بتواند با پول مختصري كه از جيب خودش مي گذارد، چاپش كند ، كه واقعاً با همين تعداد نيرو چند سال طول مي كشد كه يك ميليون امضا جمع كنيم و سعي مي كنم امضا كننده ها را ترغيب كنم كه امضا جمع كنند و توضيح مي دهم كه مي توانند از زمان هاي مرده شان براي اين كار استفاده كنند . تا صبح مرتب از خواب بيدار مي شوم و در خواب و بيداري به چيزهايي فكر مي كنم كه بچه ها تعريف كرده بودند. قلبم درد مي كند و اين قرص ها هم اثر نمي كنند.
ديروز كه كلاس زبان نرفتم امروز بايد حسابي درس بخوانم و براي كلاس چهارشنبه آماده شوم با اين فكر سوار مترو مي شوم و امضا جمع مي كنم وقتي در كتابخانه دانشگاه شروع به خواندن مي كنم نمي توانم در برابر وسوسه امضا جمع كردن مقاومت كنم تا غروب درسلف و بوفه وحياط به همين منوال مي گذرد و بازهم صحبت هاي هميشگي با بچه ها و قرارهايي كه بد قول ها نمي آيند و كارهايي كه مجبور مي شويم دو- سه نفري بين خودمان تقسيم كنيم و باز هم مترو و امضا و حرف هاي تكراري . اينقدر خسته ام كه تصميم مي گيرم فردا را به خودم مرخصي استعلاجي –استحقاقي بدهم تا هم كمي بخوابم و هم درس بخوانم .اما خواهرم از شهرستان زنگ زد فردا بايد برايش ويزا بگيرم .
صبح روي صندلي مترو چرت مي زنم . سفارتخانه تا بعدازظهر معطل مان مي كند . از دوستان خواهرم امضا مي گيرم . دلم مي خواهد از مردمي كه براي ويزا جمع شده اند و حتي كارمندهاي ايراني سفارت امضا بگيرم ولي سفارت آلمان روبروي بانك مركزي است و مدام نيروهاي انتظامي باطوم بدست از پياده رو رد مي شوند. ياد قرار كفالت بچه هاي مركز مي افتم كه هفته قبل تشديد شد و شماره تلفن پيگيري كه در كارگاه براي مواقع ضروري به ما داده بودند . وقتي ميني بوس نيروي انتظامي رو مي بينم كه در حال بردن چند تا مرد دستگير شده است احساس مي كنم كه نبايد به خاطر چندتا امضا جاي به اين حساسي اين ريسك را بكنم و كمپين را به دردسر بيندازم . با دوستان خواهرم سوار مترو مي شويم و باز هم امضا جمع مي كنم . نمي توانم در برابر وسوسه جمع كردن امضا مقاومت كنم .

حكم ديوان

قاضي شعبه يك ديوان عدالت اداري واقعاً لطف كرد و 25 روز بعد از انشاي راي تازه ديروز به اصرار وكيلم گفت كه راي چي بوده . با تقاضاي دستور موقت توقف اجراي حكم مخالفت كرده خب اين رو از اول مي گفتي هر چند پيش بيني اش خيلي راحت بود . نكته جالب اينكه بعد از اين همه وقت هنوز هم راي به ما ابلاغ نشده

۱۳۸۵ آذر ۵, یکشنبه

جنبش زنان

گروه مطالعات زنان انجمن جامعه‏شناسي ايران برگزار مي‏كند:
جنبش اجتماعي: مفاهيم و نظريه‏ها
سخنران : خانم دكتر ناهيد مطيع
زمان: دوشنبه 6/9/1385 ساعت : 4:30
مكان: بزرگراه جلال آل احمد، پل گيشا، دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران، سالن كنفرانس انجمن جامعه‏شناسي ايران
+سخنراني نيره توكلي : جنبش زنان
قابل توجه دوستان عزيزي كه ميگن جنبش زنان نداريم و دوستان عزيزتري كه ميگن اصلاً جنبش هاي جديد جنبش نيستند شركت كنيد لطفاً

ارتجاع

سوار مترو داخل شهري شدم خيلي خسته و گرسنه بودم .تا آخر خط فقط چهار تا ايستگاه مونده بود. ولي نمي تونستم در برابر وسوسه امضا جمع كردن مقاومت كنم .چند تا برگه بيانيه در آوردم و به هر كس كه مي خواست دادم . ظرف چند ثانيه همه واگن فقط بحث كمپين بود. در حاليكه كه بادوم زميني مي خوردم، كلي فك زدم و كلي امضا جمع كردم .حتي وقتي تو ايستگاه صادقيه پياده شديم هنوز بعضي از خانم ها داشتن امضا مي كردن . رفتم سمت متروي كرج . توي راه يه خانم ميانسالي كه به خودش رسيده بود، داشت به يه دختر جوون كه نمي دونم خواهرش بود يا خواهرزادش مي گفت كه تبعيضي وجود نداره . اونها از معدود كسايي بودن كه تو متروي داخل شهري حتي نخواسته بودن بيانيه رو ببينن . در حاليكه كنارشون قدم مي زدم گفتم چه طور هيچ تبعيضي وجود نداره ؟ اينكه وقتي زن و مرد از هم جدا مي شن بچه مال پدره يا اينكه مرد مي تونه چند تا زن بگيره تبعيض نيست ؟ خانم ميانسال گفت اين به خاطر اينه كه زن درآمد نداره تازه هميشه هم بچه رو به مرد نمي دن مثلاً شوهر من از زن قبلي اش جدا شده ولي بچه پيش زنشه . گفتم خوب هر كي كه بچه رو بزرگ كنه بازهم پدر و مادر هر دوشون بايد خرج بچه رو بدن . شوهر شما هم شايد خودش بچه رو به خانمش داده . گفت نه دادگاه اين كارو كرده . گفتم شايد بچه اش زير هفت سال باشه. بچه فقط تا هفت سالگي مال مادره . هيچي نگفت . مترو داشت با اون صداي وحشتناكش مي يومد . خانم ميانسال بحث رو با چند زني ادامه داد. شوهرم مي گه مرد مي تونه چند تا زن بگيره چون مرد هر بار چند هزارتا اسپرم داره ولي زن فقط ماهي يه تخمك داره . گفتم تحقيقات نشون ميده كه مرد فقط 18بار در روز مي تونه ارضا بشه ولي زن 80 بار . خنده سرخوشانه اي كرد و گفت چه باحال! 18بار كجا ، 80 بار كجا. فكرش بكن 80 بار . گفتم اين رو به شوهرتون بگين . گفت آره حتماً مي گم. اصلاً دلم مي خواد همين حالا بهش زنگ بزنم بگم .احساس كردم كه حالا خودش رو باور داره و بدنش رو دوست داره . سوار مترو شديم اونها زودتر روي صندلي نشسته بودن به من گفتن بيا اينجا پيش ما بشين. حالا كه اين طوره اصلاً بده ما هم امضا كنيم. دوتا بيانيه بهشون دادم كيف و پالتوم رو گذاشتم و گفتم من بايد امضا جمع كنم بخونين الان برمي گردم با هم صحبت مي كنيم . از بيشتر كسايي كه طبقه پايين مترو نشسته بودن امضا گرفتم .خانم مسني كه مخالف قوانين بود در حال بافتني بافتن آيه ياس مي خوند و مي گفت اينا قوانين اسلامه اين كارا فايده نداره . من همه عمرم رو از اين دادگاه به اون دادگاه رفتم و... بنا به توصيه مربي كارگاه بهش گفتم كه صد سال پيش مدرسه رفتن زنان هم خلاف شرع دونسته مي شد و علما عليهش فتوا ميدادن . وقتي اين رو تو كارگاه شنيدم به نظرم اشاره خيلي هوشمندانه اي اومده بود و از اينكه به فكر خودم نرسيده بود تعجب كرده بودم . ولي نتيجه وحشتناك بود خانم چادري جووني كه پشت سر زن مسن نشسته بود صدام كرد و هر چي از دهنش در مي يومد گفت . زدم تو تيريپ روشنفكري ديني و سعي كردم با هاش منطقي بحث كنم ولي فايده نداشت . خوشبختانه مجبور بود ايستگاه ورداورد پياده بشه . تا پاش رو از مترو بيرون گذاشت همه شروع كردن به نقد رفتارش . با خانم هاي مذهبي زياد بحث كرده بودم ولي اين طوريش رو ديگه نديده بودم . بايد اعتراف كنم كه واقعاً ترسيده بودم . برگشتم اون سر مترو امضاها رو جمع كردم ، كيف و پالتوم رو برداشتم ،خانم ميانسال و همراه جوونش بهم خسته نباشيد گفتن . يكمي راجع به كمپين باهاشون صحبت كردم ،دم درچند تا امضاي ديگه گرفتم و پياده شدم تا به كلاس زبانم برسم . بعد از مدت ها تو خيابون هاي كرج قدم زدم.رو ديوار دانشكده كشاورزي نوشته بودن خوكچه هاي آمريكايي و نمي دونم توله سگ هاي انگليسي يا يه چيزي شبيه اون بايد از عراق خارج بشن. نماز جمعه كرج كه تو دانشگاه نيست يعني كي اينا رو نوشته بسيج دانشگاه ؟ هوا خيلي خوب بود و من قدم مي زدم . انگار تمام وحشتي كه از ارتجاع داشتم به يكباره اومده سراغم.

۱۳۸۵ آبان ۲۹, دوشنبه

مهریه

آخ که چقدر شهلا اعزازی رو دوست دارم فمنیست ترین استاد دانشگاه ایرانه حداقل بین اساتید سرشناس .سر کلاس جامعه شناسی خانواده به بچه های علامه گفته بود که تو نظر سنجی ها مردها و زنهای ایرانی تو همه چیز از سن ازدواج گرفته تا ازدواج براساس عشق مدرن اند اما همه شون وقتی به مهریه می رسن می گن باید مهریه بالا باشه و ازشون خواسته بود دلیلی بهتر از دلیل راننده تاکسی ها پیدا کنن وقتی دوستم این مسئله رو برام تعریف کرد شروع کردم به صحبت های راننده تاکسیی درباه استفاده از مهریه به عنوان عامل دفاعی زنانی که پناهگاه حقوقی ندارن اما بعد یه چیز بهتر به ذهنم رسید بر مهریه پا فشاری می شه چون زنا و مردای ایرانی زن رو فقط در نقش ابژه جنسی می شناسن و فکر می کنن این فقط مرده که از رابطه جنسی لذت می بره دختر ایرانی با تنفر از سکس بزرگ می شه و بعد هم مرد ایرانی که فقط به دنبال ارضای خودشه -چون اصلاً قابلیت و چگونگی ارضای زن براش تعریف نشدس- ارضاش نمی کنه . نتیجه این می شه که مرد باید در ازای استفاده از زن به عنوان یه کالای جنسی قیمتش رو بپردازه .چون زن در این رابطه فروشنده است و مرد خریدار -عین جمله مطهری درباره نظر اسلام ( جلد 19 مجموعه آثار ص 27)- بنابراین طبیعیه که جامعه از دوست پسرها و شوهرها انتظار پول خرج کردن داره

کمپین

پنج شنبه بالاخره رفتم کارگاه آموزشی کمپین یک میلیون امضا . خیلی خوب بود چون تونستم تمام اشکالای حقوقی رو که موقع خوندن برای فوق مطالعات زنان بهشون برخورده بودم بپرسم . اولین تلاشم برای امضا جمع کردن موفق نبود تو مترو سه تا دانشجو بغل دستم نشستند حتی یه لحظه هم ساکت نمی شدن تا وارد بحثشون بشم بالاخره چون مارک لیپ استیک یکی شون پاک شده بود درباره اسم مارک به فکر فرو رفتند و من که یکی عین همون رو تو کیفم داشتم تونستم وارد بحثشون بشم مرسی سرمایه داری که باعث پیوند آدم ها می شه ! ولی اونا خیلی وقت نداشتن تا درباه کمپین بشنون چون باید درباره برنامه ریزی هاشون برای کادو ، لباس و آرایشگاه و... عروسی دوستاشون صحبت می کردن یه چزیایی گفتم و بعد دفترچه آموزشی و شماره تلفنم رو بهشون دادم تا اگه دوست داشتن امضا کنن تلفنی مشخصاتشون رو بگن می دونستم که زنگ نمی زنند اما امیدوار بودم که دفترچه رو بخونن . ولی دیروز فوق العاده بود رفتم کتابخونه سر کوچه مون زیاد اونجا نمی رم و کسی رو هم نمی شناختم وقت ناهار بود شروع کردم با چند تا از بچه صحبت کردن دفترچه ها و بیانیه ها رو پخش کردم بچه ها دورم جمع شدن دوستاشون رو خبر کردن هیچ کس تبعیض جنسی رو انکار نمی کرد فقط بعضی ها امیدی به نتیجه بخش بودن کار نداشتن که اونا هم وقتی بیشتر با کمپین آشنا می شدن نظرشون عوض می شد .ظرف دو ساعت پنجاه تا امضا جمع کردم . بعضی ها دوست داشتن امضا جمع کنن اما وقتی می گفتم باید تو کارگاه شرکت کنن می گفتن وقت ندارن یکی از بچه ها که داشت برای ناهار می رفت خونه خواست که فرم و دفترچه رو برای مامان و خواهرش ببره بهش دادم و در باره طرح بیشتر صحبت کردم قول داد که دفترچه رو براشون بخونه دو ساعت بعد با امضای مامان و خواهر و همسایه هاشون برگشت می گفت خواهرش گفته ما که تا حالاش هم با این قوانین زندگی کردیم بعد از این هم می کنیم بهش گفته اگه فردا شوهرت طلاقت بده و دخترت رو ازت بگیره می گی کاش بیانیه رو امضا کرده بودم به شعور دخترهای جوون ایمان آوردم بعد اولین برف کرج شروع به باریدن کرد دخترها ذوق کرده بودن می رفتن زیر برف و آرزو می کردن با دوست پسرهاشون ازدواج کنن یکی می گفت شوهر به چه درد می خوره و آرزو می کرد که دانشگاه قبول شه آخه بیشتر این بچه ها پشت کنکوری ان . احساس می کردم که چقدر همشون رو دوست دارم حالا دیگه تجربه مشرک زنانه مون مارو به هم پیوند داده بود و دیگه به خاطر سرو صداشون قرقر نمی کردم آرزو می کردم که همشون به آرزوهاشون برسن و زنان ایرانی در شرایط انسانی تری زندگی کنن .

جهنم ایرانی

یک هفته تمومه که می خوام بنویسم اما فرصت نمی کنم حتی دوبار شروع کردم ولی فرصت نکردم مطلبم رو تموم کنم این دانشگاه تهران هم قضیه جهنم ایرانی هاست ( قیر و قیف و ...) تو کتابخونه مرکزی برای هر چیزی محدودیت وجود داره : تعداد کتابهایی که می تونی در خواست بدی ، تعداد صفحاتی که می تونی فتوکپی کنی و ... و وقتی اعتراض می کنی می گن نیرو کم داریم خب معلومه وقتی حیفشون میاد پول خرج سیستم اتفاء حریق کتابخونه های دانشکده ها کنند خب باید برای نیرو استخدام کردن هم حیفشون بیاد . اون وقت می گن چرا بیکاری بالاست کار هست اما می خوان با حداقل نیروی ممکن کارها رو انجام بدن و اصلاً به نیازهای مراجعین و استناداردهای جهانی توجه نمی کنند . تازه هین نیروها هم همیشه یا مرخصی اند یا دارن می خورن یا کار داشتن قراره الآن برگردند تازه اگه اعتراض کنی همکاراشون هواشون رو دارن مسئول قسمت کپی می گه: خب حقوق ها پایین است و به خوندن کتابهاش ادامه می ده انگار نه انگار که ساعت اداری یه و تازه برای همکارش که از یه قسمت دیگه اومده کپی بگیره توضیح می ده که می خواسته به جای ساعت چهار ساعت دو بره تا به مهمونی دوستش برسه اما رئیسش بهش اجازه داده که سه بره و به مراجعین می گه که امروز این قسمت ساعت سه تعطیل می شه ! این جوری یه که تحقیق شما به جای چند روز چند هفته طول می کشه.

۱۳۸۵ آبان ۲۲, دوشنبه

جذابیت از نوع ایرانی

دیروز ، خیلی روز هیجان انگیزی بود. ما دخترهای دانشگاه تهران با بهاره هدایت به عنوان دبیر کمیسیون زنان تحکیم صحبت کردیم طبق معمول همه بچه ها نیومده بودند اما بحث خوبی بود . قرار جلسه های ثابت هفتگی گذاشتیم . سه شنبه ها ساعت 5 انجمن علوم اجتماعی . اگه بچه ها کارو جدی بگیرن تا چند ماه دیگه می تونیم تو همه شهرها حسابی فعال بشیم . تحکیم با وجود این همه عیب و ایراد فقط یه حسن داره اون هم شبکه سازمان یافته سراسری تو کل کشوره . یه فرصت خوب برای دخترهای تو سری خور دانشجو که به خودشون کمک کنند.
اما جالب تر از اون برنامه بچه های سنتی انجمن برای 18 آبان روز،آزادی بیان بود که مدرن ها سعی کردند تو این جلسه نسبت به تعلیق انجمن های بعضی دانشکده ها ، به رسمیت شناخته نشدن انتخاباتشون ،ندادن مجوز به برنامه هاشون ، کودتا در انجمن ها ، فشارهایی که انجمن دانشگاه تهران که خودش دوره قانونی فعالیتش تموم شده از طریق همکاری با نهاد رهبری ، بسیج و کمیته انظباطی و مصاحبه با روزنامه های دست راستی علیه مدرنها در شرایطی که شدیداً تحت فشارند، به مدرن ها وارد کرده و دو رویی ها وخیلی چیزهای دیگه اعتراض شون رو اعلام کنند و همه چیز رو برای دانشجوها روشن کنند. مدرن ها پارسال می خواستند برای این روز برنامه اجرا کنند اما بهشون مجوز ندادند. 22 آذر هم برنامه روز دانشجو با تاخیر توسط انجمن سنتی برگزار شد که با همین اعتراضات انجمن مدرن روبرو شد. ولی امسال بچه ها برخلاف پارسال نتونستند تریبون بگیرند . چند وقت پیش توی یه برنامه ای سنتی ها گفته بودند شما فقط شلوغ نکنید و مثل آدم خودشون به بچه ها تریبون داده بودند . ولی دیروز کوتاه نیومدند . مشارکتی ها –آرمین و کولایی- با وجود همه اعتراضات بچه ها سخنرانی شون رو کردند اما آقاجری با وجود اینکه اومده بود سخنرانی نکرد و کدیور هم اصلاً نیومد. دستشون درد نکنه .
از وسط برنامه هر جوری بود خودم رو از لای جمعیت کشیدم بیرون و خودم رو به جلسه ای رسوندم که تشکیل نشد .تقصیر خودمه تا من باشم قول و قرار بچه ها رو اینقدر جدی نگیرم . حیف مراسم به اون جالبی که از دستش دادم . ولی اون جا هم چیزای جالبی بود یه خبرنگار خارجی که با بچه ها صحبت می کرد این خبرنگارا مثل آلیس در سرزمین عجایب مرتباً شگفت زده میشن . مثلاً نمی تونست باور کنه که رئیس یکی از دانشکده ها دانشجوها رو زده و مرتب می پرسید چرا؟ فقط برای اینکه اعتراض کرده بودند؟ بچه ها می گفتند مغزش هنگ کرده .براش توضیح می دادیم که اینجا ایرانه و مثلاً ما مثل دانشجوهای فرانسوی خارج دانشگاه پاتوق ثابت دانشجوهای روشنفکر نداریم و تو کافه هامون نهایتاً بچه هنری ها افه میان. و اینکه وقتی اینجا بیشتر بمونه عادت می کنه.
شب تو مترو خوابم برد. با صدای بلندگوی مترو که ایستگاه گلشهرو اعلام می کرد از خواب پریدم و قبل از اینکه درها بسته بشه از متروکه حالا خالی شده بود بیرون پریدم. وقتی سوار تاکسی بودم تمام مدت فکر می کرم که چقدر متنفرم از اینکه روزی فقط سه ساعت و نیم – چهار ساعت برای رفت و برگشت از خونه به دانشگاه وقت بذارم . تازه فهمیدم که چرا اون دوستم که همیشه از کرج می یومد و می رفت حالش از مترو بهم می خورد. دلم برای خوابگاه با تمام خاطرات بد و خوبش تنگ شده.
شنبه هفته پیش قاضی دیوان عدالت حکمش رو صادر کرده اما هنوز از قسمت تایپ برنگشته که امضاش کنه بر خلاف اون چیزی که معموله به وکیلم هم نمی گن که حکم چیه . می گم مگه میشه ؟ وکیلم می گه گفتم که شعبه 1 خاصه ! خب اینم از شانس ما .

۱۳۸۵ آبان ۱۹, جمعه

غیرت

تابستون با خواهرم رفته بدیم انزلی . لب ساحل قو نشسته بودیم پرده قسمت خانم ها رو جمع کرده بودن فقط مردا تو آب بودن و چندتا دختر بچه و پسر بچه . زوج های جون رو ماسه ها یا تو چادرهاشون نشسته بودن زن ها با مانتو شلوار و مردا با تی شرت و شلوار ورزشی . مردها لخت می شدند و با شرت – نه با مایو- می رفتند تو آب و با هیکل های پشمالو اون وسط رژه می رفتند وحسابی سر حال می اومدند . زن ها شون اول یکمی وا می ستادند و نگاه می کردند بعد بی حوصله سر جای اول شون می شستند . آنچیزی که برای ما جالب بود این بود که زنها بدشون نمی اومد که شوهرشون جلوی زنهای دیگه لخت بشه ؟ اگه خودشون این کار رو بکنن حتماً شوهراشون می کشنشون و البته جمهوری اسلامی هم همین طور. البته اسم احساس زنها حسادت و اسم حس مردها غیرته ! یکی از بچه ها که از خانواده خیلی لارجی بود تعریف می کرد زمان شاه دایی اش خیلی غیرتی بوده و اجازه نمی داده زنش جلوی مردها با مایو لب ساحل راه بره یه ملافه دورش می پیچیده تا وسط دریا با هم می رفتند و بعد بهش می گفته حا لا هر چقدر دوست داری شنا کن.
فلسفه حجاب همینه دیگر بودگی زن . مرد ها زن رو یک شئ جنسی می بینند که می شه تملکش کرد این زن انسان نیست که بتونه عاشق بشه یا حتی لذت جنسی ببره . بنابراین زن باید خودش رو جلوی نا محرمان ( نا مالکان ) بپوشونه . اون طور که سیمون دو بوار می گه ابژه نگاه فاعل مردانه . جنس دوم . مطهری می گه : چرا زنا حرام است ؟ چون هر زنی باید متعلق به یک مردی باشد ! چیزایی که تو کتابش حقوق زن در اسلام می گه مبتنی بر همین دیدگاهه. تحقیق درس تاریخ تفکر اجتماعی در اسلام ام که با دکتر شریعتی داشتم همین بود.می خوام یه مقاله در این مورد بنویسم اما کیه که چاپ کنه . مهم نیست فوقش می ذارمش همین جا دلم خوش باشه

برای تلویزیون اسفند دود کنیم

امروز یه اتفاق باور نکردنی افتاد نمی دونم چند نفرتون«همکار»فیلم سینمایی ساعت 1:30شبکه پنج رو دیدید . فیلم درباره یه تاجر زن باهوش بود که همکار مردش ایده هاش رو می دزده اون رو دور می زنه معاون شرکت می شه و همه چیز رو به اسم خودش تموم می کنه و بعد هم اصلاً به روی خودش نمی یاره . اما زن که تحمل این همه تحقیر رو نداره از شرکت جدا می شه و سعی می کنه شرکت خودش رو بسازه می ره سراغ بانک رفاه زنان و در خواست وام می کنه اونا بهش می گن که مشتریانشون بر اساس معیار های مردانه سرمایه گذاری می کنند و اون مجبور می شه آپارتمانی رو که تنها یادگار پدرشه وثیقه بذاره اما در جو مردانه حاکم بر دنیای تجارت پذیرفته نمی شه دستیار همکار سابقش – سالی -بهش کمک می کنه که یه قرار داد ببنده ولی زن مجبور می شه یه شریک دروغی مرد برای خودش بسازه و بعد از اونه که ناگهان همه می پذیرندش و پیشرفت فوق العاده ای می کنه سالی ازاون در خواست کار می کنه و استخدام می شه ازاون به بعد دوستی خواهرانه ای بینشون شکل می گیره که بر خلاف رابطه شون با اون همکار مرد مبتنی بر حمایت است . اون ها به مرد دست و پا چلفتی که صاحب یه شرکت ور شکسته است کمک می کنند . همه اصرار دارند که کاتی شریک زن رو ببینند . طفره رفتن ها فایده ای نداره زن خودش رو به شکل کاتی در میاره . بعد سعی می کنه خبر مرگ کاتی رو اعلام کنه یا حتی برای مرگش صحنه سازی کنه زن و دستیارش رو به جرم قتل دستگیر می کنند به پلیس می گه که کاتی وجود نداره اما باور نمی کنند همکار مرد سابقش ادعا می کنه که کاتی باهاش تماس گرفته و سعی می کنه تمام اعتباری رو که زن با اسم کاتی به دست آورده بود باز هم بدزده می خوان تو یه کلوپ تجاری مردانه به کاتی جایزه تاجر سال رو اهدا کنند زن به شکل کاتی وارد جلسه می شه بعد چهره واقعی اش رو نشون می ده و از اینکه به عنوان اولین عضو زن کلوپ پذیرفته شده ابراز خوشحالی می کنه در آخرین صحنه فیلم همکار سابق مرد سعی می کنه با ابرازعلاقه به دستیار سابقش که الآن سهام دار شرکت زن شده دل اون رو به دست بیاره اما سالی دکش می کنه . چه تصادفی تو پست دیشبم یه چیزایی درباره موقعیت زنان در بازار کار نوشته بودم که تکرارش نمی کنم . ولی اونچه که باعث شد داستان فیلم رو توضیح بدم . این بود که باور نمی کردم از صدا و سیمای جمهوری اسلامی هم یه همچین چیزهایی پخش بشه البته این روایتیه که من از فیلم داشتم حتی اگر به نظر شما اون قدرها هم فوق العاده نبوده باشه اما برای تلویزیون ایران یه پیشرفت فوق العاده محسوب می شه یادتون می یاد مجبور بودیم به خاطر چه تحقیر ها و مزخرفاتی از صداو سیما انتقاد کنیم یعنی از دستشون در رفته یا نمی فهمیدند که فیلم چی می خواد بگه شاید هم شبکه پنج رو نباید با با شبکه های سراسری مقایسه کرد اما به هر حال فیلم خوبی بود که تبعیضات دنیای مردانه تجارت رو نشون داد و به زنان یادآروی کرد که به جای تسلیم و استفاده از حربه های زنانه- مثل منشی یکی از شرکت ها که در برنامه ای راجع به زنانی که از مردها ضربه دیدن ادعا می کنه که از شریک زن که اصلاًوجود نداره بچه داره- مبارزه کنند

۱۳۸۵ آبان ۱۸, پنجشنبه

کار زنان

دیروز یکی از پسرهای مدیریت تعریف می کرد که برای یه آگهی کار (لیسانسه مسلط به اینترنت ساکن امیرآباد شمالی یا گیشا ) مراجعه کرده خانمی که صاحب شرکت بوده گفته این کار برای خانم هاست. دوستم گفته بود ولی توی آگهی چیزی در این مورد ننوشته بودید . خانم گفته آره ، ولی حقوق کار فقط صد هزار تومنه . آقایون با این حقوق کار نمی کنند.خیلی عصبانی بود می گفت حالا خوبه خودش هم زنه.گفتم پول تاکسی یارو هم در نمیاد . گفت به خاطر همین هم نوشته ساکن امیرآباد شمالی یا گیشا .
براش تعریف کردم که هم اتاقی ام که مدیریت می خوند عقد کرده بود شوهرش هم دانشجوی مدیریت بود و از صبح تا شب سر کار بود همیشه سر این مسئله دعوا داشتند. شوهرش برای شرکت بازرگانی اش یه منشی زن جوون استخدام کرده بود . هم اتاقی ام خیلی از این مسئله عصبانی بود . شوهرش می گفت منشی ام متاهله و یه بچه هم داره اما هم اتاقی ام گوشش به این حرفا بدهکار نبود می گفت من دوهفته است فلانی رو ندیدم اون وقت این دختره صبح تا شب پیشش باشه خب از کجا معلوم راست گفته باشه تازه شوهرم که داشته باشه از کجا معلوم چشمش دنبال فلانی نباشه. گوشی تلفن رو برداشت زنگ زد شرکت . منشی گوشی رو برداشت . گفت شما؟ با یه حالت خیلی بدی گفت خانمشونم بعد شوهرش رو مجبور کرد پشت تلفن جلوی همکاراش بلند بگه فلانی جون خیلی دوست دارم . ولی دلش با این کارا آروم نگرفت . همش با دوستاش نقشه می کشیدند که حال منشی رو بگیرن . شوهرش می گفت نمی تونم منشی مرد بگیرم چون حقوقش بالاست .
خب همه جای دنیا همین وضعیت وجود دارد. زنان برای کار مشابه با مردها دستمزد کمتر می گیرند و شانس کمتری برای دستیابی به مشاغل مدیریتی دارند. بررسی ها نشان می دهند که زنان غربی موقعیت شغلی پایین تری نسبت به پدرانشان به دست می آورند یعنی تحرک طبقاتی معکوس دارند. با این وجود بازهم کارفرمایان سعی می کنند زنان را استخدام نکنند چون فکر می کنند ممکن است زنان به دلیل زایمان یا مراقبت از افراد خانواده مرخصی بگیرند یا کارشان را رها کنند .آنها فکر می کنند برای زنان کار در درجه دوم اهمیت قراردارد و بنابراین برای کارشان انرژی و وقت کافی نمی گذارند. بعد از مدتی که زنان دوباره به بازار کار برگردند نمی توانند به موقعیت قبلی شان برگردند چرا که از تغییرات سریع بازارعقب می مانند.
اما گذشته از این حرفها اون چیزی که برای من جالب بود این بود که هم اتاقی ام نمی خواست کار کنه. اون و شوهر یه مدرک از یه دانشگاه داشتند تازه درس اون از شوهرش بهتر بود. کارمندهای شوهرش هم همون تحصیلات رو داشتند. مرتب به شوهرش ایراد می گرفت که چرا همش سر کاره و اون رو تنها می ذاره وخب تقاضاهای مالی اش هم تمومی نداشت . می تونست با شوهرش کار کنه که هم همدیگه رو بیشتر ببینند هم درآمدشون بیشتر بشه و شوهرش بتونه به جای دنبال پول دویدن وقتش رو با اون بگذرونه. ولی تمام وقتش رو به دعوا با فامیل های شوهرش می گذروند.خواهر هم اتاقی ام هم مدیریت خونده بود ولی خونه دار بود می گفت همه به خواهرم می گن حیف نیست تو که اینقدر زحمت کشیدی و درس خوندی حالا خونه داری کنی؟ اما به نظر اون عوضش خواهرش می تونه با مامانش بره بیرون ، بره خرید!
عید نمی دونم چی چی بود بعد از دو سه روز تعطیلی، از خونه هامون برگشته بودیم . هم اتاقی ام خیلی خسته و عصبانی بود. خواهرش حامله بود مامانش فامیل های شوهر خواهرش رواز یه شهر دیگه دعوت کرده بود و اون مجبور شده بود همه کارها رو تنهایی انجام بده در حالیکه شوهرش با مردای دیگه تمام وقت پای تلویزیون لم داده بودند وحرف زده بودند .دلم می خواست بهش بگم که نتیجه پذیرش ایدئولوژی خانوادگی و این تقسیم کار جنسی همینه کارهای از خود بیگانه کننده تر و وقت کمتری رو با هم گذروندن .انگار هیچ تصویر دیگه ای از زندگی توی ذهنش نبود . یه مقاله در مورد کار خانگی نوشتم که بعد از این که چاپ شد می ذارمش تو وبلاگم.

۱۳۸۵ آبان ۱۳, شنبه

بوفه



چند روز پیش رفته بودم دانشکده . احساس آدمی رو داشتم که فارغ التحصیل شده نه کسی که محروم از تحصیل شده .احساس کردم که
دلم برای دانشکده تنگ می شه ودر عین حال خوشحال بودم که ازشر دانشکده خلاص شدم. همیشه تو دانشگاه دلایل زیادی برای این جورخوشحالی ها وجود دارد مثلاً انتخاب مدیرگروه جدید جامعه شناسی ( دکتر کچوئیان)توسط اساتید فهیم! گروه و البته مهممتر از اون بوفه تاریک و خفه ای که برای دخترها درست کردند تا شاید برای همیشه دعوای بوفه مختلط و جدا رو تموم کنند . دور بوفه پسرها پارتیشن کشیدند و جای فروش مواد غذایی رو عوض کردند و به جاش با پارتیشن برای دخترها بوفه درست کردند. بدون پنجره و بنابراین بدون نور وهوا . دخترهایی که تو بوفه پسرها می شستند دوباره همون جا نشسته بودند و دخترهای اکثراً چادری که تو بوفه دخترها می شستند هم تو همون دخمه که توصیفش رو کردم. بدتر از اون راهرویی بود که بین این دو تا درست شده بود. مثل راهروی زندان باریک بود. یاد همه تلاش هایی افتادم که برای مختلط کردن بوفه انجام شده بود: امضاهایی که جمع شده بود،تریبون آزاد شورای صنفی ، فشارهای بسیج و حراست دانشگاه ،بحثی که با دبیربسیجی شوراصنفی کردم و گفت اصلاً اگر بخواین دستشویی ها رو هم مختلط می کنیم گفتم چه خوب گفت بعداً خودتون میاین می گین سختمونه گفتم نه به شرط اینکه نگید چرا تو دستشویی آرایش می کنید !، پیشنهاد احمقانه یکی از پسرهای پزشکی که بوفه مختلط باشه اما یه نگهبان بذارین تا اگر کسی مزاحم دخترها شد بهش شکایت کنند.چقدر با آرامش باهاش بحث کردم دوستام فکر کردن داریم با هم گپ می زنیم . اون روزا اعصابم خیلی آروم تر ازالآن بود.وقتی رئیس جدید دانشکده گفت مگه اینجا حرمسراست فرداش بچه ها هر دو تا بوفه رو مختلط کردند. جوری به بوفه نگاه می کردم که انگار به آزادی های از دست رفته اصلاحات نگاه می کنم . واقعاً هم برامون همون قدر ارزش داشت.

دیوان

پروندم رفته شعبه یک دیوان عدالت اداری اصلاً خبر خوبی نیست. میگن قاضی شعبه- ملابیگی- که رئیس کل دیوان هم هست درباره پرونده یکی از دانشجویان ستاره دارگفته چرا باید کمکش کنم ؟ مگه چه خدمتی به جامعه می کنه وکیلم معتقده باید دعا کنم

براو ببخشائید

چند روز پیش یکی از دوستام اصرار داشت که برم به گه خوری بیفتم چون ارزشش رو نداره (معذرت می خوام جمله اونه ) . یادمه
مسئولین مدرسه مون خیلی متحجر بودن آخه مدرسه ما تو قم وابسته به دانشگاه مفید بود که سهامدار اصلی اش آیت الله اردبیلیه .وقتی مسئولای مدرسه از دستم عصبانی میشدن شعر بر او ببخاشائید فروغ رو که رو میزم نوشته بودم می خوندم .البته نه جلوی اون ها . بنابراین الآن هم تو وبلاگم می نویسمش .
بر او ببخشائید
بر او ببخشائید
بر او که گاهگاه
پیوند دردناک وجودش را
با آب های راکد
وحفره های خالی از یاد می برد
و ابلهانه می پندارد
که حق زیستن دارد

بر او ببخشائید
برخشم بی تفاوت یک تصویر
که آرزوی دوردست تحرک
در دیدگان کاغذیش آب می شود

بر او ببخشائید
بر او که در سراسر تابوتش
جریان سرخ ماه گذر دارد
وعطرهای منقلب شب
خواب هزارساله اندامش
آشفته می کنند

بر او ببخشائید
براو که از درون متلاشی است
اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور میسوزد
و گیسوان بیهوده اش
نومیدوار از نفوذ نفس های عسق می لرزد

بر او ببخشائید
ای ساکنان سرزمین ساده خوشبختی
ای همدمان پنجره های گشوده در باران
براو ببخشائید
براو ببخشائید
زیرا که مسحور است
زیرا که ریشه های هستی بارآور شما
در خاکهای غربت او نقب میزنند
و قلب زود باور او را
با ضربه های موذی حسرت
در کنج سینه اش متورم می سازند.

مزاحمت خیابانی

انگیزه اصلی من برای نوشتن این وبلاگ تجربه آزاردهنده هر روزه ام از مزاحمتهای خیابانی بود . تجربه ای که تابستان امسال به اندازه همه عمرم درگیرش شدم .خانه مان در کرج تا کتابخانه ای که برای خواندن برای فوق لیسانس می رفتم پیاده فقط ده دقیقه فاصله داشت اما این ده دقیقه مثل ده سال می گذشت . تمام مسیر مکان ها عمومی فرهنگی بود : کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، مدرسه، معاونت فرهنگی هنری شهرداری، پارک و کتابخانه . اما چون تابستان بود خیابون خلوت بود . ماشین هایی که از خیابان می گذشتند می ایستادند و یا همین طور که عبور می کردند رکیک ترین کلمات را نثارم می کردند . عابرین پیاده بدتر بودند چون علاوه بر زبان ، بدن هم داشتند درپیاده روی باریک به دیوار می چسبیدم اما از بدن لعنتی شان در امان نمی ماندم . حتی پسرهای دورگرد نان خشکی و نگهبان دم در کلانتری سر کوچه مان، پسرهای کتابخانه و بچه های محله هم چیزی می گفتند .هیچ کس محبتش را ازمن دریغ نمی کرد.
خواهرم معتقد بود که باید دفاع شخصی یاد گرفت و حسابشان را رسید و از دخترهایی می گفت که کمربند مشکی داشتند و پسرهایی را که می خواستند آنها رابدزدند حسابی زده بودند اما من به یاد دوستم می افتادم که وقتی پسری را که مزاحمش بود ،زده بود آنقدرکتک خورده بود که خون ریزی داخلی کرده بود.هر چقدر هم که حرفه ای باشید ممکن است طرف شما از شما قوی تر باشد . نمی توانید پیش بینی کنید که با چه کسی طرف هستید. در ضمن من حاضر نیستم این ورزش های رزمی خشن را یاد بگیرم.
یک سری توصیه هایی برای برخورد با مزاحمت خیابانی در سایت ها و کتابهای خارجی وجود دارد که بعضی هایشان هم ترجمه شده اند. اما رعایتش مستلزم تجربه دائمی دلهره است امتحان کنید . از سایه خودتان هم می ترسید.بعضی هایشان هم درفرهنگ ما غیر قابل اجراست مثلاً فمنیست های آمریکایی که از مزاحمین عکس می گیرند ودر سایت می گذارند. فقط تصور کنید اگر یک پسر ایرانی متوجه شود که دارید از او عکس می گیرید چه کار می کند . می توانید مثل آن دختر آمریکایی که مردی درباره اش به دوستش گفته بود چه دختر خوشگلی، بگویید از کسانی که فکر می کنند من خوشگل هستم عکس می گیرم ؟ دیگر ولتان نمی کند. تازه ممکن است فکر کند شما می خواهید عکس را به اختیار دارتان!(پدر، برادر، شوهرو..) نشان دهید یا شکایت کنید. دیگه بدتر.
استاد آسیب شناسی مان هم به قول خودش به عنوان پدر چهار تا دختر کلی توصیه های ایمنی و دفاعی به ما کرده بود. در دسته کلیدتان، کلید پایه بلند بذارین وقتی سوار تاکسی می شین دستتا ن درکیفتان باشد اگر خواستند شما را بدزدند بکنیدش تو چشم یارو! یا اسپری گاز اشک آور تو چشمش بزنید. استاد کور میشه ! خب بشه حقشه . استاد پلیس می یاد می گیرتمون . خب پلیس رو هم میزنیم . بهتر از اینکه لخت مادرزاد وسط بزرگراه ولتون کنن حالا تاکی 110 بیاد جمعتون کنه . شاید حق با استاد باشد و این بهتر از اون گزینه باشد . ولی افسانه نوروزی و دیگران را پلیس زد و آن ها نتوانستند کاری بکنند . اما استاد حرفهای واقعه بینانه ای هم می زد . می گفت این کلاس های آمادگی شخصی فقط به درد این می خوره که وقتی با برادرتان دعوا می کنید یه لگد به دیوار بزنید که بترسه. اما وقتی می خوان بدزدندتون اگه پاتون رو ببرین بالا تازه یارو به مقصودش می رسه .
سعی کردم علت این مزاحمت ها را بفهمم تا راه حل درستی برای آن پیدا کنم . خب آنچه که با رها شنیده ایم این است که که ما ایرانی ها به علت جدایی دو جنس ، یادنمی گیریم که چگونه باید با جنس مخالف ارتباط بر قرار کنیم با دنیا های ذهنی هم بیگانه ایم . جامعه به ما فرصت برقراری رابطه های عاشقانه انسانی و پیدا کردن دوست یا همسر مناسب را نمی دهد . افراد درروابط شان موفق نیستند بنابراین حتی افرادی که همسر یا دوست دارند هم گرفتار همین عقده های جنسی اند . اما چرا فقط مردها زنان را تحقیر می کنند و نه برعکس ؟چون فرهنگ مردسالارانه به مردان می آموزد که زنان ضعیفه گانی پیش نیستند . آنها فقط ابژه لذت های مردانه اند.به قول مالوی سوژه نگاه خیره مذکراند. آنها دیگری اند بنا براین نمی توان با آنها روابطی انسانی برقرار کرد . اثبات مردانگی مرد در گرو تسلط بر زنان و کام جویی ازآنان است . چیزی که در جریان جامعه پذیری از طریق پرنوگرافی و لطیفه ها جنسی به آنها آموخته می شود. به نظر می رسد یکی از مراحل ضروری بالغ شدن مردان مزاحمت خیابانی و تحقیر زنان جلوه داده می شود. چیزی که به طور ضمنی با مزاحمت های خیابانی در حضور پسر بچه ها وحتی گاه بسیار صریح تر به آنها آموزش داده می شود. .وقتی از جلوی سوپر سر کوچه مان می گذشتم این آموزش را به طور واضح دیدم . پسر جوانی پسربچه یک ساله ای را بغل کرده بود و از مغازه بیرون می آمد به من نگاه کرد وبعد به بچه گفت بلدی متلک بگی هان ؟ بلد نیستی ؟! زنان در این تفکر موجودات ضعیفی اند که قادر به دفاع از خود نیستند . جامعه نیز از آنها دفاع نمی کند . همیشه می توان این طور وانمود کرد که زنان خود خواهان این رابطه بوده اند.هر چه که پوشیده باشندو هر طور که رفتار کرده باشند. براون میلر معتقد است که وقتی فرهنگ مردسالارانه زنان را به لحاظ جنسی منفعل و پذیرنده تعریف می کند ، به نظر منطقی می رسد که رفتار بی تفاوت یک زن بیانگر علاقه جنسی او تفسیر شود. پسرها هم که خب مردندو نیازهای طبیعی دارند وقتی دخترها این جوری بیرون می آیند تحریک می شوند و از این حرفها . خب به نظر می رسید کاری که باید بکنم این است که این تصور مردان را تغییر دهم اما در جامعه ای که همه امکانات به صورت شبانه روزی در خدمت اشاعه این فرهنگ مردسالار اند ، چه کار می توان کرد . برای مزاحمین خیابانی توضیح دهم که که انسانم که این تحقیرها تنها به زنان آسیب نمی زند بلکه مردان را نیز از روابط انسانی محروم می کند؟ یکی از پسرها می گفت که وقتی از کنار دخترها رد می شودمی ترسد دخترها بی دلیل دادو بی داد راه بندازندو مردم هم حرف دخترها را باور می کنند . تا به حال خودتان چند بار دچار این سوء تفاهم شده اید ؟ وقتی شب و روز مزاحمتان می شوند طبیعی است که فکر می کنید همه می خواهند مزاحمتان شوند.فهماندن این موضوع به پسرها کاملاًغیر عملی است. حتی اگر امکانات هم داشته باشیم سال ها زمان می برد. در برابر این تجربه های تلخ روزمره چه کنیم ؟ فکر کردم باید به مردان بیاموزیم که ضعیف نیستیم که از خودمان دفاع می کنیم این باعث می شود که مردم با تحقیر و سرزنش به مزاحمین نگاه کنندو آنها بفهمند که جامعه عملشان را تایید نمی کند. ولی چگونه جواب توهین های شان را بدهم شخصیت خودم را پایین می آورم و با آنها یکی می شوم اصلاً در برابر توهین های متنوعی که به کار می برند چه توهین همسنگی برای یک پسر وجود دارد ؟ برای خودش تقریباً هیچ چیز .در فرهنگ ما، دختران قادر به تحقیر مردان نیستند. تنها راه،توهین به نوامیسشان است که خود بازتولید همین فرهنگ مردسالارانه است . پس چه کار باید بکنم . برخورد فیزیکی . آنقدر عصبانی بودم که تمام خطرها و تمام توجیهاتی را که این پسران را قربانی جامعه می دانست ،فراموش کردم . کنار باغچه های پیاده رو ها پر از سنگ بود . سنگ ها را به طرف ماشین ها و مزاحمین عابر پرت می کردم .با کیفم می زدمشان. سعی می کردم از تمام ابزارهای موجود برای وارد آوردن فشار به مزاحمین استفاده کنم مثلاًبه افسر نگهبان پاسگاه مقابل کوچه مان گفتم که سربازوظیفه دم در به من متلک گفته اما واکنش او فقط خندیدن و جدی نگرفتن موضوع بود. به پسرهای محله مان می گفتم که به دخترهای محله خودشان متلک نگویند .چون می توانند به مادر پسرها شکایت کنند یا به پدریا شوهرشان بگویند تا حساب آنها را برسند. این کار به معنای یک جنگ واقعی بود. تازه داشتم متوجه می شدم که چقدرمزاحمین خیابانی زیادند. تا این که یک شب ماه رمضان وقتی تازه اذان گفته بودند، در حالیکه آبمیوه می خوردم به ویترین مغازه نگاه می کردم .پسری که کنارم ایستاده بود خیلی بد نگاهم می کرد . خودم را برای مقابله با او آماده کردم با تمسخر گفت آبمیوه می خوری؟ به من هم می دی؟ من که یک سال پیش وقتی پسری ازم بستنی خواسته بود بستنی را به پیراهنش زده بودم ، آبمیوه را به صورتش ریختم . معطل نکرد و با مجله لوله شده ای که دستش بود به صورتم زد .نمی دانم چه فحشی دادم . ولی یادم است که مردم نگاهمان کردند و وقتی خیالشان راحت شد که چیز تماشایی وجود ندارد به راه خود ادامه دادند. برای یک لحظه یاد دوستی افتادم که خونریزی داخلی کرده بود . راهم را کشیدم و رفتم به پشت سرم نگاه کردم پسر هنوز آنجا ایستاده بود. آنقدر ها هم دردم نگرفته بود . اما وقتی سوار تاکسی شدم گریه می کردم به خودم آمده بودم کارم در یک هفته گذشته اشتباه بود. دیگر نباید تکرارش می کردم . چند وقت پیش دوستی به من گفت که می خواهند یک کمپین هم برای مقابله با مزاحمت خیابانی راه بیندازند . فکر میکنم راه حل خوبی باشد.معذرت می خوام که پستم طولانی شد.